پرتوپرتو، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

دونفرونصفى...

مادر عزیزم روزت مبارک

خدایا شک ندارم اگر بجای ادم حوا را نشان شیطان داده بودی شیطان که هیچ همه همه اسمان به او سجده میکردند         یادت هست مامان؟؟؟؟ وقتی کوچیک بودم اسم قاشق و گذاشتی هواپیما .....قطار تا من غذا بخورم وقتی باهم میرفتیم بیرون ب جاهایه شلوغ که میرسیدیم هم منو هم برادرمو بغل میگرفتی تا کسی پا هایه کوچولویه مارو لگد نکنه  وقتی که مریض میشدیم چه جوری تا صبح بالا سرمون میشستی حتی وقتی که بزرگ شدیمو مدرسه رفتیم خوب یادم میاد که چجوری از تفریحا و مهمونیات زدی تا به درس ما لطمه وارد نشه وحالا که بزرگ بزرگ شدم وشدم انسانی از جنس تو یعنی مادر ... وباز به تو محتاجم محتاج مهربونیات هم به خودم هم به دخ...
18 ارديبهشت 1392

پرتویه عشقم

باغ کنار چشمهای تو بی طراوت است...... تو از بس برای من عزیزی خودم را فراموش کرده ام.... پرتوام...... تو کودکی های منی یا پدرت؟ که اینقدر دلنشین و دلبرانه ای تو کدام مایی؟ فدای تو تمام لحظه های من پرتوام....... مامانی نوشت:شیطونیات قشنگه ...
3 ارديبهشت 1392

برای تو

  دچار عشق تو که میشوم دلم از ذوق سوت میکشد عجب تفاهمی داریم ما تمام دغدغه هایام این است که زودتر بزرگ شوی زودتر باسواد شوی باسواد عشق تا بفهمی که جان من چقدر تورا عاشق است نازکم دلیل اینهمه رعایت عاشقی من حضور توست جانکم به من نگاه کن که چگونه دوست دارم از کنار باغ خاطراتم که رد میشوم تو بهترین خاطره از تمام امسالی......... عزیزکم چه خوب که هستی چه خوب که هستی تا با هم قاصدک بچینیم برای هم ارزو کنیم چه خوب که قرار است مادرت باشم قرار است به جان من قسم یاد کنی قرار است صدایم کنی قرار است هزار بار برایت لالای یی بخوانم تا بخوابی......... وقتی خوابی دلشوره داشته باشم که دچار کابوس نشوی قرار است برای...
3 ارديبهشت 1392

یه مشت حرف دل

روزا داره میگزره تو هر روز کنارم قد میکشی وقتی نگاهت مکنم از شوق داشتنت مخوام گریه کنم بغلت کنم و ببوسمت بهت بگم دوست دارم بهت بگم چقدر خوشحالم که هستی چقدر خوشحالم که با صدای دلنشین تو مامان خونده میشم پرتو شیرینم نازکم این روزا خیلی ازت شرمنده ام خیلی حس بدی دارم که نمی تونم اونجور که باید باهات بچگی کنم  جواب هزار بار مامانی گفتنت رو با جانم عزیزم جواب بدم این روزا مامان خیلی دلتنگه نمی دونه دلتنگه چی اما......... از این روزایه تکراری خسته ام از اینکه مال خودم نیستم خسته ام از اینکه نمیتونم مثل گذشته تفریح کنم خسته ام با همه این خستگیها عاشق این روزای تکراری با توام دخترکم .. وقتی دلو دماغ ندارم وقتی دنبال ارامشم&nb...
2 ارديبهشت 1392

کلمه های جدید

نازکم این روزا خیلی پر جنبو جوش شدی پر جنبو جوش تر از همیشه احتمال همه کارهست که انجام بذی مثلا اینکه در یخچال و باز کنم ببینم یه فسقلی اون تو نشسته امروز خیلی شلوغ کردی یه بار کم مونده بود از پله ها بیوفتی خدا حفظت کرد مامانی بعد از ظهر هم کم مونده بود TVرو چپه کنی رو سرت یه لحظه هم که ازت غافل شدم امدم دیدم کاغذ دیوارو  کندی خودت بگو مامانی  با این شیتطونات چه کنه ؟ها با همه شلوغیات خونه با تو یه رنگ و بویه دیگه ای داره عزیزم جدیدا یاد گرفتی میای پشتم وایمیستی میزنی به کمرم منم میگم کیه بد میپری جلوم با اون صدایه نازکت میگی دا وقتی سرمو زیر پتو میبرم بدو بدو میای که مامانو نجات بدی وقتی یه کاره اشتباه میکنی بهت میکم پرتو...
25 فروردين 1392

[جانکم تو......

این روزها حسابی تورا کم دارم درون لحظه های شیرینم واین روزها انگار اصلا نمیشود به این فکر نکنم که چقدر برایم عزیزی هرچند میدانم..... که پر از شیطنت کودکانه ای ومن پر از یک عالمه سخت گیریه مادرانه حواست راجمع کن.... کودکم بیرون از دنیایه تو در این دنیاباید برای زندگی لبریز از انگیزه باشی دنیای اینجا با دنیای اکنون تو فرق دارد.....مادر من تازگی ها کشف کردم وقتی که میخندی وقتی که اشک میریزی وپلکهای کوچکت را بازو بسته میکنی احساس میکنم داری خودت را پیدا میکنی میدانی...... صورت قشنگت شبیه ارکیده ها زیباست راستی خبر داری؟ یک قسمت از تمام دغدغه های روزانه ارامش خیال کردن حضور توست یک پیوند بزرگ پیوند ما ادامه دار...
23 فروردين 1392

تمام دنیایه من تو

چقدر زود بزرگ میشوی؟ برای چه اینهمه شتاب داری ؟برایه من هیچ لذتی بالاتر از تماشایه تو نیست اما اینگونه که تو میروی میترسم به گرد پایت هم نرسم میترسم از تو جابمانم پرتو زیبایه من!خورشیدکم!انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم وتو مروارید من!انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریایه پر تلاطم دنیا سپردم تاجای بیرون از من زندگی کند نفس بکشد وببالد تو انقدر کوچک بودی که حتی توان شیر خوردن هم نداشتی خدا میداند من چقدر سخت وچقدر شیرین ان روزها را گذراندم میوه دلم!روزهایی که میگذرندهرگز باز نمیگردند وروزهای  می آیند که من برایه رسیدنشان لحظه شماری میکردم وفردا برای رفتنشای بیتابی خواهم کرد من جرعه جرعه این لحظات را سر میکشم. تورا د...
22 فروردين 1392