یه تفریح کوچولو
دیشب قراربود با عمو فرخ اینا یه شام سبک درست کنیم بریم بیرون بعد زنگ زدن گفتن فریما فردا میخواد بره مدرسه باید زود بخوابه ما نمیایم منم زنگ زدم به خاله مهسا گفتم چیکار مکنین گفت هیچی بیکار نشستیم جریانو گفتم گفت بیاید با هم بریم گفتم اوکی با هم رفتیم بوستان گفتگو من بر عکس برا پرتو لباس گرم نبرده بودم یه کم هوا سرد شد مجبور شدیم سویشرت خاله مهسارو استیناشو تا کردیم پشوندیم بهش خیلی خندارشده بود بعد غذامونو خوردیم یه کم حرفیدیم و بعد پرتورو بردیم تا یه کم تابازی کنه از شانس ما زمین بازیشم خلوت بود به خاله گفتم پرتورو نگه دار میخوام یاد بچگیام کنم رفتم سرسوره بازی خیلی حال داد انقدر خندیده بودم اشکم درامد مهسا هم هوس افتاد پرتو رو گذاشت رو تاپ خودشم ملحق شد پرتو همین طور مونده بود بعد عمو مسعود وبابا هم امدن فک کن چند تا ادم بزرگ عین بچه ها بازی کنن کلی خندیدیم چندتا از مامان باباهای که اونجا بودن اونام شروع به بازی کردن خیلی حال داد به همه پیشنهاد میکنم یه جایه خلوت گیر اوردین حتما امتحان کنید خیلی با مزست بعضی وقتا از دنیایه بزرگی خارج بشیمو بچه بشیم
اینجا پارک جوانمرد که چند روز قبل رفته بودیم توام که عشق سرسره